صداي زندگي...
تالاپ..تولوپ... بغض كرده بودم...تنهايي تو اتاق دكتر ... بابايي سركار بود و نميتونست همراهمون بياد... آقاي دكتر زل زده بود به مانيتور دستگاه سونوگرافي و هي توي صفحه ريز ميشد... سكوت عجيبي بود..." نكنه اتفاق بدي افتاده؟؟ كاش علي پيشم بود... اگه طوري شده باشه چي؟... چرا هيچي نمي گه.... " توي اون يكي دو دقيقه انقدر فكراي عجيب و غريب تو سرم چرخيد كه مغزم داشت سوت ميكشد.... "تالاپ...تولوپ" اينم صداي قلبش... صحيح و سالم ... هفت هفته و سه روز صداي آقاي دكتر من رو به خودم آورد... اشكام سرازير شد ...خدايا شكرت
نویسنده :
مامی جون
14:17