مانليمانلي، تا این لحظه: 11 سال و 14 روز سن داره

قصه نی نی کوچولوی ما...

7 ماهگي

1392/9/4 14:46
نویسنده : مامی جون
617 بازدید
اشتراک گذاری

دختر نازم هر روز كه بزرگتر ميشي بيشتر با شيريني‌هات دلمون رو ميبري... 

بي‌ تو نفس كشيدن برام بي‌معنيه!!! عاشقانه دوستت دارممممممممممممممم

آلريت خيلي بهتر شده و ميتونم بگم تقريبا اثري ازش نمونده!! به گفته دكترت زرده تخم مرغ و ماست رو هم برات شروع كرديم و مرتب آزمايش ازت ميگيريم و خدا رو شكر انگاري ديگه با خانم گاوه آشتي كردي و همه چيز تا الان خوب پيشرفته...

داري تلاش ميكني تا چهاردست و پا بري اما خيلي زود خسته ميشي و دستت رو به طرفم دراز ميكني تا بغلت كنم...

 

اطرافيان رو خوب ميشناسي و عاشق بابات هستي و تا از سركار مياد حتي امان نميدي لباساش رو عوض كنه و ميخواي پرواز كني بري بغلش...

دوست نداري غريبه‌ها بغلت كنن و هر آدم جديدي رو كه ميبيني ساعت‌ها زل ميزني بهش و بررسي‌اش ميكني.. و با بعضي‌ها دوست ميشي و از بعضي‌ها فرار ميكني...

تازگي‌ها ياد گرفتي وقتي خجالت ميكشي سرت رو كج كني و بچسبوني به سر من بعد با انگشتات خودت رو مشغول كني..

وقتي تو آشپزخونه مشغول كارم با روروئكت مثل جوجه دنبالم مياي و هي پام رو ميگيري تا كارم كه تموم شد بغلت كنم و وقتي بغلت كنم سفت بغلم ميكني و هي صورتم رو ميبوسي... و من كيف ميكنمممم

اينم چند تا عكس از 7 ماهگي

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نیلوفر مامی مهرسا
6 آذر 92 15:18
عشقمی با اون ژستای خوشملتتتتتتتتتتتتتتت