اولين يلداي مانلي جون
خيلي وقته فرصت نميكنم اينجا برات بنويسم.. با شيطنت هاي شما ديگه جوني برام نميمونه ديگه
اولين يلدا خونه عزيز و آقاجون بوديم... همه جمع بوديم اونجا اما بازم مثل هميشه آقاي پدر غايب بود
اولين يلدات برابر بود با هشتمين ماهگردت عزيز دلم.. خيلي دلت ميخواست بتوني همه جا رو بهم بريزي و به اون همه خوراكي هاي رنگارنگ پاتك بزني اما چون خيلي تنبلي و هنوز سينه خيز و 4دست و پا نميري نميتونستي... اين اذيتت ميكرد..
اون شب براي اولين بار حسودي كردن و حرص خوردنت رو ديديم... وقتي عزيز پرهام جون رو بغل ميكرد و بازي ميداد با تمام وجودت حرص ميخوردي!! دستاتو مشت ميكردي و با دندون قروچه سرت رو تكون ميدادي!!! كلي همه بهت خنديدن..
يه ماهي هست ادا درمياري و لب به غذا نميزني!! شبا هم همش آويزون مني و داري مي مي ميخوري! البته دندون هم تو راه داري
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی