8 ماهه شدي!!

وقتي صبح ها با صداي بازي كردنت از خواب بيدار ميشم تازه يادم ميوفته بله من مامان يه ني ني كوچولوئم.. 8 ماه گذشت و باورم نميشه اين منم كه با وجود هر بالا و پاييني  با كمك خدا تونستم تو رو به اينجا برسوندم!! 8 ماهه كه با هر كم و كاستي دارم از يه فرشته زميني مراقبت ميكنم... خدايا شكرت كه لايقم دونستي!!!

 اين روزا خيلي شيرين شدي.. ديگه همه رو خوب ميشناسي.. و بلدي خودت رو چه جوري تو دلشون جا كني! تا عزيز و آقاجون يا دايي مسعود رو ميبيني ميپري بغلشون و بوسشون ميكني.. 

بابات كه ديگه هيچي... ساعت اومدنش رو ميدوني و تا زنگ ميزنه چنان جيغ هايي از سر خوشحالي ميكشي كه نگوووو... هي صداش ميكني تا يرسه بالاي پله ها و بعد خودت رو پرت ميكني بغلش.. سفت ميچسبي بهش و هر چي ميگم بيا بغلم تا بابا لباساش رو عوض كنه محل نميدي و پشتت رو بهم ميكني و بابات رو محكم تر بغل ميكني كه مبادا از بغلش بگيرمت...

دوست نداري غريبه ها بغلت كنن مگر اينكه ببرنت در در !!!!

جديدا موقع بازي از خودت صداهاي عجيب غريب درمياري انگاري داري براي اسباب بازي هات قصه ميگي..

بلدي دس دسي كني .. تازگي هاي باي باي هم ميكني..

خيلي چيزا بلدي بگي مثل بابا ماما.. ددد.. پيشي.. جيش!!!سس به جاي دس دسي.. اقا.. قاقا.. كيه...

 كلا عاشق موبايل وكنترل و دمپايي هستي!

خيلي شيطون شدي و تو بغلمون يا با روروئكت به هر چي دستت برسه قاپيدي... مثلا ميري سيم برق رو ميكشي و تا صدات ميكنم جيغ ميزني و فرار ميكني.. يا كشوها رو باز ميكني.. خلاصه هر طور بتوني آتيش ميسوزوني..